داستان از اونجایی شروع میشود که علیقلی میرزا برادر زاده حاکم سیستان و بلوچستان نادر شاه میبیند نمیتواند ۱۵۰ هزار نادری یعنی مالیات را بپردازد او از نادر میخواهد که ۱۵۰ هزار نادری را به ۵۰ هزار نادری تخفیف بدهد فقطی نامه به دست نادر میرسد آن را میخواند در جواب مینویسد: یعنی تو اینقدر جسور شده ای که از شاه ایران ۱۰۰ هزار نادری تخفیف میخواهی  او گفت اگر نتوانید تا پس فردا ۱۵۰ هزار نادری را فراهم بنمایید کل مردم سیستان و خودت از دو چشم نابینا خواهید شد ؟ نامه به دست علیقلی میرزا رسید او سریعا وقتی فهمید که نادر در کلات مستقر است ۵ روزه خود را به مشهد رساند او با ۴ نفر از سرداران سپاه نادر همدست بود و میخواست نادر را به قتل برساند او در خارج از شهر با آن ۴ نفر قرار گذاشته بود آنان همدیگر را دیدند آن چهار نفر نام هایشان عبارتند از: قوچه بیک افشار اورموی- صالح بیک افشار-موسی بیک افشار و محمد بیک قاجار ایروانی. قرار ها را گذاشتند و شب قتل نادر رسید یک شعری  هست در مورد نادر که میگوید:

سر شب سر قتل و تاراج بود                                                                       سحر گه نه تن نه سر نه تاج بود   به یک گردش چرخ نیلوفری             نه نادر به جا ماند و نادری    

بنازم من این چرخ پیروز را          پری روز و دیروز و امروز را  

در آن شب قوچه بیک کشیک نادر بود نادر زنی را با خود به سفر آورده بود به نام ستاره وقتی آن چهار نفر به داخل خیمه نادر هجوم آوردند موسی بیک افشار با شمشیر به سر نادر زد و بعد قوچه بیک با شمشیر عضلات ران نادر را پاره کرد و به استخوان رسید تنها کاری که نادر توانست بکند این بود که توپوز طلای خود را به طرف آنها بیندازد ستاره از خواب پرید دید که افرادی در خیمه نادر و او هستند وقتی نادر را دید دوید و خنجر خود را برداشت به طوری به موسی بیک حمله کرد که کارد تهی گاه راست او را به شدت برید و او بر زمین افتاد آن گاه بقیه به ستاره حمله کردند و او را کشتند او در هنگام مرگ به زبان ترکی داد زد : یاندوم  یاندوم   دادوما چاتویس    یعنی سوختم سوختم به دادم برسید آن گاه سربازان به سوی خیمه نادر روانه شدند وقتی قوچه بیک دید که سربازانی که می آیند دارای تفنگ و تپانچه هستند از خیمه بیرون آمد و گفت کنار بکشید و بگذارید افرادی که می آیند نزدیک شوند این دستور سردار سپاه است آن گاه محمد بیک قاجار ایروانی و سربازانش که ۵ یا ۶ نفر بودند نزدیک شدند و پس شد آن چه شد